با خودم میگفتم
که تو را باید کشت
یا تو را باید از این کوه به پایین انداخت
تا فراموش شود عشق که در دل دارم
بلکه آزاد شوم از غم هجران و فراق
تو ولی زیرک و عاقل بودی
همچنان که از غم یاران فارغ
از دم تیر گریزان بودی
لاجرم با دل خود می گفتم
عشق را باید کشت
عشق را باید از این کوه به پایین انداخت
تا بمیری در دل
تا فراموش شوی
لیک سعی من و دل باطل بود
خانه عشق میان دل بود
خنجر خشم فرود آوردم
در میان دل خود
تا فرود آید از این کوه، غمت
تا که بیرون رود از دل، عشقت
تا رود در پی آب و گل خود
خانه عشق تو چون ویران شد
دل پر از خون غم عشق تو شد
خنجر خون آلود همچنان در مشتم
چون به خویش آمده بودم دیدم
من در این جنگ خودم را کشتم
(فروردین 86)
این شعر اولین و آخرین یک وبلاگ دیگه بود. چرا اینجا؟؟!!!!!
توی این وبلاگ هر کدوم از شعرهامو که دوستش داشته باشم می نویسم، ترتیب زمانی هم نداره یعنی ممکنه خیلی تازه باشه یا خیلی قدیمی