شب پاییزی

مجموعه اشعار

شب پاییزی

مجموعه اشعار

بازگشت

می‌دونم که کسی به اینجا سر نمی‌زنه

خودم هم سالها بود که نیومده بودم

مثل یک کلبه خاک گرفته است اینجا

کلبه‌ای که کلی خاطره را تو خودش نگه داشته

نمیدونم چی بگم، همون موقع که مینوشتم هم چندتایی مخاطب بیشتر نداشت اینجا

از اونا هم دیگه کسی نمونده

حالا می‌تونم بیام اینجا فریاد بزنم

صدام بپیچه، خدا رو صدا بزنم

و گریه کنم برای روزهای از دست رفته


کاش یکی اینجا بود که صدامو بشنوه

مرگ

و من مُردم
برای آخرین بار
چند روزی از مُردنم گذشته
بدنم هنوز داغ است
و روحم سرگردان
بر بلندای این شهر
تهران لعنتی
جنازه‌ام را از کف خیابان جمع کنید
مبادا دامنی به خون آغشته شود
«از پشت شیشه‌ها به خیابان نظر کنید
خون را به سنگفرش ببینید»
این خون من است
جاری در رگان شهر
من مرده‌ام
همچون گوسفندی
که عزا و عروسی برایش فرقی ندارد