حالا
بیماری ام آنقدر شدید شده
که رفته ام - مثل آدم-
یک گوشه نشسته ام
سرم را کج کرده ام
و زل زده ام به ساعت دیواری
به امید این که
پرستارها بیایند
دست و پایم را ببندند
و مرا با خود ببرند
چه انتظاری دارم؟
از این پرستارهای تنبل
که تا داد و فریاد نکنی
کارشان را انجام نمی دهند!
اینجا
بین اینهمه پرستار روانی
مرا بستری کرده اند
در تخت شماره بیست و سه
کنار پنجره
و اسمم را گذاشته اند
بیمار روانی
سلام
سال نو مبارک
راستی شعرات خیلی خیلی خیلی بهتر شده
بسیار زیبا بود.
مرسی بهزاد جان
سال نو شما هم مبارک باشه