آمبولانسی
که آژیرکشان نزدیک می شود
رهگذرانی مات و مبهوت
با نگاهی پرسشگر
و جنازه ای غرق خون
که تا چند ساعت دیگر
به سردخانه میرسد
جنازه ای وسط اتوبان،
زیر پل
و خون گرمی
که روی آسفالت جاری است
من که هنوز
ایستاده ام روی پل
و از این بالا خیره شده ام
به جنازه ای
که تا ده دقیقه قبل
پیش من بود
و حالا
دورش را خط سفید کشیده اند
جنازه ای
که متعلق به روح من است
من که مانده ام چه کنم
با جسمی بدون روح
چرا اینقدر ناامید؟؟!!!! آدمو می ترسونه این نوع نگارش :(
بعضی وقتا چاره ای نیست