شب پاییزی

مجموعه اشعار

شب پاییزی

مجموعه اشعار

لحظه دیدار


به دیدنم نمی آید

اما جایش را پیدا کرده ام

خودم به دیدنش می روم


یادم باشد

فردا صبح علی اطلوع

ریشهایم را بتراشم

دوش بگیرم

موهایم را مرتب کنم

ادکلن گران قیمتی را

         که برای روز مبادا کنار گذاشته بودم

                    استفاده کنم

کفشهایم را برق بیندازم

کت و شلوار دامادی ام را بپوشم

و راه بیفتم بروم بالای پل      

                          وسط اتوبان


اینجا میشود عزراییل را پیدا کرد

کافی است چشمانم را ببندم

و در یک لحظه رویایی

به پایین بپرم


نظرات 3 + ارسال نظر
Ξ T Ξ Я N ∆ L سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ب.ظ http://eternal.blogsky.com

ایده های جالبی داری

شبنمکده سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ http://www.abaei.persianblog.ir

سلام
زیبا بود

[ بدون نام ] چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:33 ق.ظ

درسته ساز زندگی خیلی ناکوکه ولی باز هم فکر می کنم صحبت از زندگی و تمام ناملایماتش بهتر باشه تا صحبت از مرگ.
باید به مرگ فکر کرد ولی نباید به انتظارش نشست. از مرگ همین بس که کاش دیدارمون با عزراییل یه دیدار همراه با هراس نباشه.
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم

ممنون از راهنماییتون
فضای شعرم یه کم اغراق آمیز شده .
راستش بیشتر جنبه ادبی شعر مهم بوده تا واقعیت و معنای شعر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد