به دیدنم نمی آید
اما جایش را پیدا کرده ام
خودم به دیدنش می روم
یادم باشد
فردا صبح علی اطلوع
ریشهایم را بتراشم
دوش بگیرم
موهایم را مرتب کنم
ادکلن گران قیمتی را
که برای روز مبادا کنار گذاشته بودم
استفاده کنم
کفشهایم را برق بیندازم
کت و شلوار دامادی ام را بپوشم
و راه بیفتم بروم بالای پل
وسط اتوبان
اینجا میشود عزراییل را پیدا کرد
کافی است چشمانم را ببندم
و در یک لحظه رویایی
به پایین بپرم
ایده های جالبی داری
سلام
زیبا بود
درسته ساز زندگی خیلی ناکوکه ولی باز هم فکر می کنم صحبت از زندگی و تمام ناملایماتش بهتر باشه تا صحبت از مرگ.
باید به مرگ فکر کرد ولی نباید به انتظارش نشست. از مرگ همین بس که کاش دیدارمون با عزراییل یه دیدار همراه با هراس نباشه.
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
ممنون از راهنماییتون
فضای شعرم یه کم اغراق آمیز شده .
راستش بیشتر جنبه ادبی شعر مهم بوده تا واقعیت و معنای شعر.